سرویس فرهنگ و هنر مشرق - بدنه اصلی هنرمندان پس از انقلاب در مقابل حاکمیت و حکومتهای منتخب با جسارت قابل تحلیل در مقابل هر مطالبه سیاسی ایستادگی میکردند و داد هنر مستقل میزدند و عنوان فریبنده «هنر برای هنر» را طرح میکردند. حتی بسیار از هنرمندان مستغرق در پولهای نهادی حکومتی و حاکمیتی، همچنان اصرار به استقلال هنری دارند. در چنین فرآیندی هر اتهام زنی سیاسی به هنرمندان دشوار است اما افرادی که داعیه سیاسی بودن ندارند و پشت شعار هنر برای هنر پنهان شدهاند، از سایر گروههای غیر مدعی سیاسیترند. در واقع گروههای هنریتر عرصه فرهنگ، در پهنای سیاست حرکت میکنند و گاهی برای گریزهای از عناوین ژورنالیسی مرسوم، در عَرض گام برمیدارند.
بیشتر بخوانید:
توجیهات فرویدی برای نمایش تمایل همخوابگی «مادر» با فرزند + تصاویر
تئاتر «چشم به راه میر غضب» اثری از «حسین کیانی» مصداقی از مقدمه طرح شده است. روایتی از یک ادعای هنر مستقل اما لبریز از سیاست. در روایت «چشم به راه میر غضب» یک مشروطهخواه و یکی از هواداران شاه (محمدعلی شاه قاجار)، بنا به دلایلی که بر مخاطب پوشیده میماند، قرار است در استخری توسط میرغضب گردن زده شوند. البته جرم مشروطهخواه با استناد به تاریخ و قتل عام آنان توسط محمدعلی شاه قاجار کاملا مشخص است اما شخصیت ذبیحالله از وابستگان سابق دربار مشخص نیست به چه دلیلی قرار است، اعدام شود. این دو منتظر آمدن میرغضب هستند و او هر بار بنا به دلایلی نمیآید و فراش و مستنطق وارد کارزار نمایش میشوند.
بیشتر بخوانید:
خسرو شهراز: تئاتر به پرتگاه نابودی رسیده است
مستنطق برای اینکه در این سمت تثبیت شود برای اولین بار سیاه هنرمندی را به دام انداخته است و از او بازجویی میکند تا به گناهانش اعتراف کند و بتواند برای او حکم اعدام بگیرد. دو محکوم منتظر مرگ، از دو جناح سیاسی مختلف هستند و بخشی از نمایش به مناظرههای سیاسی آنان اختصاص یافته است و گاهی این برخورد حاد میشود، اما مخاطب از داغی مناظره این دو طیف سیاسی به خنده میافتد. تئاتری که ظاهرا رویدادهای آن به سالهای پس از 1287 خورشیدی اختصاص دارد، درباره دو گناهکاری است که قرار است توسط میرغضب محمدعلی شاه قاجار گردن زده شوند، اما این دو کاراکتر از زمان حال به گذشته پرتاب شدهاند و گویی نمایندگان جناحهای سیاسی فعلی به عصر قاجار رفتهاند و به مناظره با یکدیگر نشستهاند. چنین استتناجی را میتوان به بخشی از این مناظرهها تعمیم داد.
ذبیح (وابسته به شاه): نامرد مشروطه طلب ! دیدی چه بلایی سر آن وکلای مزدور و آن مجلس شورای ملی انگلیسی سازت آورد... جناب لیاخوف روس به فرمان محمد علی شاهقاجار....بنده همان به ز تقصیر خویش/عذر به درگاه لیاخوف برم / ورنه سزوار مشروطه خواه/ کس نتواند به جا آورد. خیال میکنی ما میگذاریم ما با این تخم لق جمهور برای مردم خر سواری کنی و.... افسار فرنگی بزنی . والسلام و رحمه و برکاته .
و در ادامه برای اینکه منطق جدل به گذشته تعمیم پیدا کند در ادامه این دیالوگ جناب لیاخوف روس را اضافه میکند به فرمان محمدعلی شاهقاجار،. در صورتیکه مخاطبی که دائما در ذهن خود این دو شخصیت را با دورانی کنونی تطبیق میدهد درخواهد یافت اشاره ذبیح الله به مجلس ششم است. در بخش دیگری از روایت زمانی که سیاه وارد جدل این دو میشود، کار از نقد سیاست فراتر میرود و وارد کارزاد نقد توحیدی و ایمانی میشود و تمسخر جایگاه آیین با محوریت اعتقاد مشترک تمامی ادیان ابراهیمی به سخره گرفته میشود.
ذبیح الله میگوید : ما محکوم شدیم سیاچه. دیگه هیچ بنی بشری نمیتواند به ما کمی کند.
مستنطق: الا خدا.
سیاه: که او هم اساسا نمیتواند کمکی نمیکند.
ذبیح الله بی اعتقادی سیاچه را به رضی الله نسبت میدهد و اشاره دارد که این بیاعتقادی حاصل مشروطه بازی شماست و رضی اصرار دارد که این اباحهگریها را به ما نسبت ندهید. تمامی قسمتهای این پازل انتقادی نسبت به ایدئولوژی، حاکمیت، حکومتها و جناحهای سیاسی به دقت چیده شده است.
در ادامه روایت مخاطب پی به این موضوع میبرد که مستنطق در پی آن است تا سیاه که نماینده هنرمندان عصر مشروطه است را آنقدر استنطاق کند که او اعتراف به گناهی کند و او را برای اعدام به میرغضب سپارند و همانطور که طناب بر گردن سیاه آویخته میگوید: اگر کار استنطاق خوب پیش رفت، شاید بتوان حکم حبس و یا اعدامش را گرفت به مثال شماها.
رضی الله: مثال ما؟
مستنطق: آهان...
رضی الله (مشروطه خواه) : استاد فهم کنایات ... ،
مستنطق(بازجو) : نفرمائید من استاد نیستم.
رضی : عجالتا شان حکم و محکومیت ما را به اندازه این سیاه پایین نیاورید. ما به خاطر دفاع از حریت و ... .
سیاه: چی؟ قریت.
رضی : حریت آقا!
سیاه: من فکر کردم میگویی قریت.
رضی : با حریت شوخی نکنید خواهشا.
سیاه: من با همه چیز و همه کس شوخی میکنم حتی با ... .
ذبیح(وابسته به شاه) : نه ... با همه چیز و همه کس نه .
رضی : تو غلط میکنی؟ عرض میکردم ما به خاطر دفاع از حریت، عدالت و ترویج قانون و مشروطه سلطنت و جمهور عوام الناس.
سیاه: به خاطر حمایت از منویات محکوم شدم، شان ما را پایین نکشید آقا.
سیاه: اوه....یه جوری میگید شان ما را پایین نکشید که انگار میخواهند تومبانش را پایین بکشند حریتش معلوم بشه.
مستنطق: یک تومبانی من از این (سیاه) پایین بکشم که مختار از خولی نکشید. بس که مستنطق زیاد شده است، از هنرمندان بیگناه را برای استنطاق پیدا کردم.
و سیاه خطاب به مستنطق میگوید: پس من ته دیگ امیدتون بودم.
مستنطق: تو تدبیر و امید مایی.
سیاه: من ته دیگ امیدم بودم.
و در بخشی از نمایش سیاه قطعه شعری میخواند:
سیاه مشکل گشاست کی می گه نه سیاه مرد خداســـت کی می گه نه
سیاه درمون و دواست کی می گه نه سیاه یار آشناســــت کی می گه نه
سیاه مال شماســـــت کی می گه نه سیاه مال ماهاســت کی می گه نه
سیاه کنج دلاســــــــت کی می گه نه سیاه شور و نواست کی می گه نه
سیاه خیلی بی ریاست کی می گه نه سیاه در همه جاست کی می گه نه
ســـــیاهی و ســــیاهی و ســــیاهی سیاها مثل تو نمــــــــیرن الــــــهی
سیاه: ای بر منکرش لعنت.
رضی: بیش باد!
ذبیح: حالا تَکرار کنید
رضی : بله میدانم دیگر تَکرار هم کنیم، فایده ندارد.
جدل این دو بالا میگیرد بر سر پیشنهاد رضی که میگوید بیا صدای مظلومیت خویش را به گوش مردمان برسانیم و با نفهم خوانده شدن ذبیح توسط رضی جدل میان این دو بالا میگیرد.
رضی: جان به جان آفرین هم تسلیم کنی بازهم مستبدی رضی.
ذبیح: من همه همینم که هستم تو هم اگر سرب در نه سوراخت بچپانند بازهم پی غشم غشم بازی اصلاحات گری هستی؟
رضی: مستبد تمامیت خواه...
ذبیح: اصلاح طلب جیرهخوار...
رضی: اصولگرای بی اصل و نسبت....
ذبیح : مصلحگر نمای استمرار طلب.
رضی: بی همه چیز بی ناموس.
ذبیح: روزنامه به مزد دغل، وابسته بیگانگان نوکر انگلستان.
رضی: مردم فریب و....بیگانه پرست پنهان،خادم روسی و اقمار آن.
مولفه با این دیالوگ و به سخره گرفتن عبارات همچون «تَکرار» و «تدبیر و امید» نشان دهد با استناد به وجوه سیاسی و مشی و روش اصولگرایان و اصلاحطلبان، هر دو را قربانی سیستم، در استخر میرغضب معرفی کند و اصرار به این موضوع دارد که اساس جدل آنها (ذبیح و رضی) با یکدیگر بیهوده است، چون هر دو قربانیاند.
رضی به ذبیح میگوید: مصلحگرنمای استمرار طلب و ذبیح به رضی میگوید: مستبد تمامیتخواه؛ با نسبتهایی که به یکدیگر میدهند مرزهای جدل را طی میکنند، در صورتیکه مولف انگشت نشانه را صرفا روی یک مفهوم گرفته است؛ این دو هرقربانی هستند.
وقتی برای بریدن سر دو این دو تشت میآورند، تشت بزرگ را در مقابل رضی میگذارند و رضی خوشحال میگوید: تشت بزرگ را در مقابل من قرار داده تا من به همه وعدههایم عمل کنم.
ذبیح: مثل تمام وعدههایی که در این سالها عمل کردی. فراش، گول حرفهایش را نخور. اینها فقط ادایش را درمیآورند، سوار که شدند اوضاع را از آنچه که هست بدتر میکنند.
در ادامه این دو باهم جدل دارند بر سر اینکه باید ممنون باشند که سر آنها در این سیستم سرشان بریده می شود و هر دوی اینها بر سر نقطه ای از جدال میرسند که کدامیک نان این دستگاه را بیشتر خوردهاند.
رابطه مستنطق با سیاه نیز امتداد پیدا میکند. مستنطق تلاش میکند که سیاه را وادار میکند که اعتراف کند و سرفصل بازجویی از او استناد به یک جمله است.
مستنطق: تو با سبکسری و پرده دری و بی ناموسی گری پایه اخلاق اجتماعی را سست کردی. الان ملتف نیستی چه خبطی کردی ولی وقتی مُقربیایی به گناه، ...
ذبیح این روایت از نگرش به جایگاه اجتماعی سیاه (تمثیلی از هنرمندان) را تصدیق میکند و رضی مشروطهطلب سخنان مستنطق را نکوهش میکند. هر دو بر سر این دیدگاه اختلاف نظر دارند.
پس از این مجادلات، سیاه شروع به خواندن به سبک مداحان معاصر میکند: گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من /آنچه به جایی نرسد عرعر ماست.
مستنطق گریه میکند و سیاه با لحن روضهخوانان میگوید: قربونت دلتون برم مشروطهخواه...، و به هجو تمسخر عبارات مشترک اغلب مداحان اهل بیت را استفاده میکند و سیاه میگوید: دست خالی بیرون نریا.
ناگهان تمامیتخواه شبه اصلاحطلب در میانه قصه وقتی که به برشمردن گناه منجر به اعدام خود برمیآیند، رضی مشروطهخواه استمرارطلب میگوید: حق به جانب توست،رضی. مگر ما چه کردیم جزتحلیل کتاب و یومیه نوشتن ، آگاهاندن خلق و عوام بیسواد. حق به جانب توست.
رضی : چه عجب حق را به جانب ما دادی. این همه برای خلق زحمتهای منورالفکرانه و سخت کوشانه کشیدیم و اینهمه اونها رو تا به حقوق حقه خودشان آگاه کنیم .اینهمه سوی چشم گذاشتیم و ... و هیچ کسی نمیآید در این باغ سنگی پرتاپ کند که آخر ای نامسلمانان خائن به وطن مشروطه کُشان بی چاک و دهن، این رضیالله و ذبیح الله ...چه کارشان دارید که سپردیشان به تیغ میرغضب. مگر اینان غیر از ترویج وطنپرستی و اجنوی ستیزی چه کردهاند؟! به این جوانان برومند وطن چه کار دارید؟ ای جوانان وطن جان من جان شما، خون من .... از خون جوانان وطن لاله دارید .... نه دین داری نه آیین داری ای چرخ.
ساختار نمایش کاملا سرقتی است و فرم و محتوا برداشتی از نمایش مشهور «در انتظار گودو» ی ساموئل بکت است و کمی سیاه بازی و روحوضی به آن اضافه شده است. در واقع لوکیشن اصلی نمایش، استخر است که یک روحوضی با ساختار مشابه را تبدیل به زیرحوضی کرده است.